با توجه به شکايت اين دختر جوان ماموران حسين را دستگير کردند و او را به شعبه 77 دادگاه کيفري استان تهران فرستادند.
متهم وقتي در برابر قاضي ساعي قرار گرفت، گفت؛ قبول دارم که با مينو رابطه داشتم، اما من به زور اين کار را نکردم. ما با هم از مدت ها قبل دوست بوديم و روز حادثه هم مينو در برابر من مقاومتي نکرد اما بعد از آن ماجرا چون من نتوانستم با مينو ازدواج کنم به اتهام تجاوز از من شکايت کرد.
بعد از بررسي هايي که قاضي ساعي انجام داد، مشخص شد اين دو به خاطر مخالفت هاي خانواده حسين نتوانسته اند با هم ازدواج کنند و مادر متهم با اين وصلت مخالف است.
بنابراين يک بار ديگر جلسه دادگاه تشکيل شد و قاضي ساعي از مينو خواست واقعيت ها را بگويد.
دختر جوان گفت؛ من حسين را دوست دارم و ما با هم رابطه خوبي داشتيم اما بعد از اينکه حسين به من تعرض کرد گفت مادرش اجازه نمي دهد ما با هم ازدواج کنيم در حالي که قول داده بود براي پايان دادن به اين اتفاق با من ازدواج کند.من دختري تنها هستم و هيچ کس را ندارم و حالا که حسين مرا اين طور در جامعه رها کرده، تنها و بي کس شده ام.
در ادامه قاضي ساعي ساعتي به گفت وگو با حسين پرداخت و متهم سرانجام پذيرفت با مينو ازدواج کند.
او گفت؛ من هم مينو را دوست دارم و دلم نمي خواهد وي را ناراحت کنم. مي دانم از شرايطي که دارد چقدر ناراحت است، اما از آنجايي که من يک کارگر ساده هستم و نمي توانم زندگي راحتي برايش فراهم کنم از او خواستم به دنبال سرنوشتش برود، اما اگر مينو خودش به اين شرايط راضي است او را به عقد خود درمي آورم. سرانجام در موعدي که مقرر شده بود مينو و حسين به عقد هم درآمدند و پس از اين عقد پرونده تجاوز به عنف بسته شد.
وساطت رئيس شعبه 77 دادگاه کيفري استان تهران سرنوشت دختر جواني را که از پسر مورد علاقه اش به جرم تجاوز به عنف شکايت کرده بود، تغيير داد و اين دو به عقد هم درآمدند و دادگاه کيفري را با لبخند ترک کردند.
به نوشته اعتماد، چندي پيش دختر جواني به نام مينو به ماموران پليس شهريار مراجعه کرد و گفت؛ پسر جواني به نام حسين مرا مورد آزار قرار داده است.
اين دختر در توضيح آنچه اتفاق افتاده گفت؛ من و حسين از مدت ها قبل با هم در ارتباط بوديم، او هميشه نسبت به من ابراز علاقه مي کرد و من هم باور کرده بودم گفته اش درست است. همين باور اعتماد من را نسبت به او جلب کرد و حسين هرچه مي گفت من انجام مي دادم.
وي ادامه داد؛ روز حادثه حسين از من خواست به محل کارش بروم وقتي به آنجا رفتم متوجه شدم کسي در دفتر حضور ندارد. من و حسين با هم تنها بوديم، او مرا مورد آزار قرار داد و به خواهش هاي من براي خودداري از اين کار هيچ توجهي نکرد. حسين مي داند که من پدر ندارم و دختري تنها و بي کس هستم و با توجه به شرايطي که برايم به وجود آمده ديگر نمي توانم زندگي کنم. با اين حال مرا رها کرده است و اکنون از او شکايت دارم…..>>>
اولین باشید که نظر می دهید