او با يک ماشين شيک و ظاهري کاملاً آراسته به خواستگاري من آمد و خانواده اش قول دادند که يک آپارتمان در حد شؤون طرفين خريداري مي شود و من هيچ مشکلي نخواهم داشت. احمد همان روزهاي اول آشنايي مدام به من مي گفت که نخواهد گذاشت که من در زندگي هيچ کم و کسري داشته باشم و نياز به سرکار رفتن من نيست و دلش مي خواهد که من يک زن کدبانو باشم و در خانه به تربيت فرزندانمان بپردازم.
پس از ازدواج به يک باره ماشين شيک مان ناپديد شد.
او گفت مجبور شده است براي هزينه هاي ازدواج ماشينش را بفروشد، آپارتماني هم خريداري نشد، خانواده اش مي گفتند به مشکل مالي برخورد کردند و فعلاً نمي توانند آپارتماني براي من بخرند.
براي شروع زندگي مجبور شدم به زيرزمين کوچک اجاره اي بسنده کنم و احمد گفت بزودي مشکلات مالي اشان حل مي شود و همه خ³ها را جبران مي کند. درست 6 ماه بعد از ازدواج احمد بيکار شد و گفت قراردادش با شرکت تمام شده است. ابتدا طلاهاي من و بعد اثاثيه منزل فروخته شد تا هزينه اجاره و مخارج زندگي تأمين شود.
پس از 9 ماه هم مجبور شديم به خانه پدر و مادر احمد برويم و آنها به من قول دادند طي سه ماه آپارتماني براي ما جور کنند و احمد هم دوباره سرکار برود اما يک سال گذشت و هيچ اتفاقي نيفتاد، احمد تمام اين مدت به بهانه پيدا کردن کار به خوشگذراني و وقت گذراني با دوستانش مي پرداخت و من مجبور شدم براي آنکه هزينه هاي اوليه خود را تأمين کنم به سرکار بروم و در يک شرکت به عنوان حسابدار مشغول به کار شدم. همين موضوع سبب شد که احمد کاملاً خيالش راحت شود و هر ماه حقوق مرا مي گرفت و مدام با وعده هاي رؤيايي مي گفت که همه تلاشها و گذشتهاي مرا جبران خواهد کرد. سرانجام تحملم تمام شد. از پرس و جوهاي خانواده و اقوام و آشنايان خسته شدم با هيچ کس نمي توانستم رفت و آمد کنم. از طرفي اختلافهاي من و احمد روز به روز بيشتر مي شد و مادر احمد مدام به من طعنه مي زد که شوهر زيبا خواستن همين دردسرها را دارد. کم کم متوجه ارتباطات مشکوک احمد با دوستانش شدم.
او مدام در ميهماني هاي مختلف شرکت مي کرد و شبها که به منزل مي رسيد از حال طبيعي خارج بود. احمد براي هزينه هايي که من از آن بي اطلاع بودم مجبورم کرد که دو شيفت کار کنم. آنقدر خسته از کار بودم که فرصت جر و بحث نداشتم. سرانجام وقتي توانستم کاري براي احمد در يک شرکت مهندسي پيدا کنم متوجه شدم احمد ديپلمه است و هيچ مدرک تحصيلي عالي ندارد. وقتي به دليل دروغهاي او تحملم تمام شد کتک مفصلي از احمد خوردم و خانواده اش هم گفتند ما تصورمان اين بود که با ازدواج، احمد سر براه مي شود و مجبور شديم که اين دروغها را به تو بگوييم.
احمد به دليل اعتيادش از شرکت اخراج شده بود. اگر چه بارها قول داد که اعتيادش را ترک مي کند ولي هيچ گاه به اين وعده عمل نکرده است. اکنون 4 سال است که از ازدواج من با احمد مي گذرد به خانه پدرم برگشتم و مقصر واقعي را خودم و خانواده ام مي دانم که تحقيقات لازم را از احمد و خانواده اش انجام نداديم و فريب ظاهر آراسته او و خانواده اش را خورديم.
احمد مي گويد: طلاقت نمي دهم و از من به دليل ترک منزل شکايت کرده است، اما دادگاه او را محکوم کرد چون نمي تواند برايم خانه اي اجاره کند و هزينه هاي زندگي را تأمين کند. او در خصوص وضعيت زندگي، تحصيلات و امکاناتش به من دروغ گفته است و به دليل فريب در ازدواج متهم است. پيغام داده است که نمي تواند 700 سکه مهريه مرا بپردازد و اگر از همه حق و حقوقم بگذرم، حاضر است توافقي از من جدا شود.
هديه مي گويد: از طرف من به همه دختران جوان يادآوري کنيد که فريب ظاهر يک مرد و خانواده اش را نخورند، زندگي فراتر از زيبايي و آراستگي ظاهر است.
مثل همه روزها راهرو دادگاه مملو از افراد منتظر است. انسانهايي منتظر، نگاههايي پر از اضطراب و مملو از دلواپسي.
در اين ميان زني که از همه جوانتر است توجهم را جلب مي کند. به سراغش مي روم و دليل حضورش را در دادگاه خانواده جويا مي شوم، مي گويد: منتظر همسرش است که مراحل آخرين طلاق توافقي را انجام دهند.
دليل طلاق توافقي را که مي پرسم، هديه مي گويد: 24 سال دارد و 4 سال است که از ازدواجش با احمد مي گذرد، او مي گويد: سال آخر رشته کارداني حسابداري بودم که توسط يکي از دوستانم به احمد و خانواده او معرفي شدم.
طبق همه ازدواجهاي سنتي مراحل خواستگاري انجام شد. احمد کارمند بخش اداري يک شرکت مهندسي ساختمان بود. خيلي زود شرايط ازدواج ما مهيا شد…….
اولین باشید که نظر می دهید