فریبا کودک 10 سالهییست که برای جبران بدهی پدرش به نکاح مردی 25 ساله درآمد و هنگام عقد نکاح قرار بر این شد تا 4 سال شوهرش با او همبستر نشود؛ اما شوهرش بدون ملاحظۀ مواد نکاحنامه بلافاصله پس از عروسی به این کودک تجاوز میکند.
فریبا به سلاموطندار میگوید: «خانوادۀ شوهرم روزها به گدایی وادارم میکردند و شبها هم وسیلۀ رفع هواوهوس شوهرم میشدم».
فریبا دربارۀ نخستینباری که مورد تجاوز قرار گرفته میگوید، یک ماه از عروسیاش نگذشته بود که شوهرش با دریافت مجوز همبستری از سوی ملای منطقه سراسیمه و با عجله وارد اتاق شد. این کودک خردسال که تجاوزهای هر شب شوهرش تأثیرناگواری بر روانش گذاشته، ادامۀ داستان را چنین روایت میکند: «هنگام ورود به اتاق در دستش برگۀ کاغذی بود. بعدها فهمیدم که این کاغذ جواز ملای منطقه برای همبستری با من است».
به گفتۀ فریبا هر چند شب یکبار و به مدت پنج ماه این تجاوز تکرار میشده است.
این کودک بارها حین گفتوگو با یادآوری صحنههای تجاوز لرزه بر اندامش میافتاد. به گفتۀ مسؤولان، برای چندمینبار است که فریبا به خاطر تأثیر ناگوار تجاوزهای پیدرپی در شفاخانه بستری میشود.
فریبا میگوید، شبها شوهرش به وی تجاوز میکرده و روزها هنگام گدایی با آزارواذیتهای جنسی شهروندان روبهرو میشده است. او میگوید که مهمانداران رستورانتها و دکانداران، بارها از او تقاضای همبستری کرده اند. فریبا میافزاید که روزها با غذای پسماندۀ مهمانان شکمش را سیر میکرده است.
ماجرای فروش فریبا
پدر این کودک 120 هزار افغانی از فردی به نام نجیب مرغفروش بدهکار بود و قرار شد تا برای کار و جبران بدهکاریاش به ایران برود. اما نجیب پیشنهاد میکند که پدر فریبا دخترش را نامزد کرده و با این کار بدهیاش را جبران کند.
مرغفروش نخست نوجوان 13 سالهیی را برای نامزدی با فریبا پیشنهاد میکند و پدر فریبا نیز میپذیرد؛ اما پس از چندی با همکاری مرغفروش فردی که با فریبا تقریباً 15 سال تفاوت سنی دارد خودش را جای این نوجوان 13 ساله جا زده و با فریبا ازدواج میکند.
مرد مرغفروش در گفتوگو با سلاموطندار میگوید که این دختر به رضایت پدرش به فروش رسیده و او هیچ دخالتی در این قضیه نداشته است
پس از گذشت ۶ ماه از ازدواج فریبا، مادر او داستان ظلم و ستمی که بر دخترش شده را به پرستار یک شفاخانه حکایت میکند. پرستار به مادر فریبا توصیه میکند که برای نج