به گزارش ايونا ، در آن زمان که تازه به اسلام گرویده بودم، بحثهای جدی درباره دختران محجبه در مدارس فرانسه وجود داشت که هنوز هم وجود دارد. اکثریت بر این نظر بودند که مسئله حجاب، خلاف این اصل را ثابت میکرد که مدارس دولتی فرانسه باید نسبت به مذهب دانشآموزان بیتفاوت باشند و حتی من، به عنوان یک غیرمسلمان، میاندیشیدم که چرا باید چنین وسواسی درباره موضوعی کوچک – روسری دانشآموزان – وجود داشته باشد.
این احساس، همچنان در میان غیرمسلمانان به قوت خود باقی است که زنان مسلمان، پوشش اسلامی بر تن میکنند؛ تنها به این دلیل که مجبور به اطاعت از سنتها هستند و بنابراین، حجاب، نماد ظلم و ستم است. از این رو، استقلال و آزادی زنان، میسر نخواهد شد؛ مگر با برداشتن حجاب.
چنین درک ناپختهای در میان مسلمانان کماطلاع یا بیاطلاع از اسلام هم وجود دارد. این افراد، چنان به التقاط دینی و سکولاریسم خو گرفتهاند که از درک این مطلب که اسلام دینی جهانی و جاودانی است، ناتوانند. این در حالی است که زنان غیرعرب، در سراسر دنیا، به دین اسلام میگروند و حجاب را به عنوان یک شرط مذهبی میپذیرند و نه به خاطر برداشتی نادرست از سنت. من هم نمونهای از این زنان هستم. حجاب من، نه بخشی از هویت سنتی یا نژادی من است و نه معنایی سیاسی یا اجتماعی دارد؛ بلکه حجاب من، تنها و تنها، هویت مذهبی من است.
من پیش از آنکه در پاریس دین اسلام را برگزینم، حجاب را در حد خودم رعایت میکردم. شکل حجاب، بسته به کشوری که فرد در آن زندگی میکند و یا میزان آگاهی او از اسلام، متغیر است. در فرانسه، من تنها شالی بر سر میگذاشتم که از نظر رنگ، با دیگر لباسهایم متناسب بود. این ترکیب، تقریباً مُد به حساب میآمد. اکنون که در عربستان سعودی هستم، چادر سیاه سرتاسری بر تن میکنم که حتی چشمانم را هم میپوشاند. به این ترتیب، من حجاب را از سادهترین شکل تا کاملترین آن، تجربه کردهام. واقعاً معنای حجاب چیست؟ با وجود اینکه کتابها و مقالههای زیادی درباره حجاب نگاشته شده، اما تمام آنها، نگرش افرادی است که از بیرون به این قضیه نگاه میکنند. من امیدوارم با در نظر گرفتن این نکته که از داخل به این مسئله مینگرم، بتوانم آن را شرح دهم.
هنگامی که تصمیم گرفتم اسلام خود را ابراز کنم، هرگز فکر نکرده بودم که آیا خواهم توانست روزی پنج نوبت نماز بخوانم یا اینکه آیا قادر خواهم بود حجاب خود را حفظ کنم؟ شاید از این میترسیدم که اگر جدی به این موضوع فکر کنم، به نتیجه منفی برسم و این کار، میتوانست تصمیمم را مبنی بر مسلمان شدن، تحت تأثیر قرار دهد. تا زمانی که مسجد جامع پاریس را ندیده بودم، هیچ کاری با اسلام نداشتم و با نمازگزاران و حجاب، هیچ آشنایی نداشتم. در واقع، هر دوی آنها برایم غیرقابل تصور بودند؛ اما شوق مسلمان شدن، چنان در من قوی بود که نگران چیزهایی که در آن سوی این تغییر در انتظارم بودند، نبودم .
پس از گوش دادن به یک سخنرانی در مسجد پاریس، محاسن رعایت حجاب بر من روشن شد؛ تا حدی که حتی پس از خروج از مسجد هم روسری را از روی سرم برنداشتم. آن سخنرانی، مرا غرق در نوعی رضایت روحی کرد که هرگز قبلاً نمیشناختم؛ آن چنان که اصلاً نمیخواستم روسری را از سرم بردارم. در آن وقت، به دلیل سرمای هوا، پوشش حجابم، توجه زیادی را به خود جلب نکرد؛ ولی خودم به شدت احساس میکردم که با دیگران تفاوت دارم؛ احساس طهارت و امنیت میکردم. احساس میکردم که در محضر خداوند هستم. به عنوان یک خارجی در پاریس، از اینکه مردان به من خیره شدند، احساس خوبی نداشتم؛ ولی با پوشش حجاب، از نگاه مردان در امان بودم.
به گزارش ايونا ،رعایت حجاب، باعث شادمانیام شد و نیز نشانه فرمانبرداری من از خداوند و تجلی ایمانم بود. دیگر لازم نبود که اعتقاداتم را با صدای بلند فریاد بزنم؛ حجاب من، آنها را به روشنی برای همگان بیان میکرد؛ به ویژه برای دیگر مسلمانان. به این ترتیب، حجاب به تقویت پیوند من با دیگر خواهران مسلمانان کمک میکرد. حجاب برای من، خیلی زود، به یک امر طبیعی و کاملاً اختیاری تبدیل شد. هیچ کس نمیتوانست مرا مجبور به رعایت حجاب کند و اگر هم میکرد، من از آن سرپیچی میکردم. در اولین کتابی که درباره حجاب خواندم، نویسنده با زبان بسیار ملایمی بیان کرده بود که: «خداوند، حجاب را جداً توصیه میکند» و در اسلام، ما باید از خواستههای خداوند اطاعت کنیم. از اینکه من هم موفق به انجام وظایف دینی خود، به صورت اختیاری و بدون هیچ مشکلی شدم، خوشحال بودم. الحمدالله.
حجاب به مردم یادآوری میکند که خداوند وجود دارد و همیشه به من یادآور میشود که من باید مثل یک مسلمان رفتار کنم؛ درست مانند افسران پلیس، که در لباس خدمت، آگاهتر و مراقبتر هستند؛ من هم با حجاب، بیشتر احساس مسلمان بودن میکنم.
دو هفته پس از آنکه به اسلام گرویدم، برای شرکت در یک جشن عروسی خانوادگی، به ژاپن بازگشتم و تصمیم گرفتم که تحصیل در فرانسه را رها کنم. اشتیاق تحصیل در رشته ادبیات فرانسه، جای خود را به شوق تحصیل در ادبیات عرب داده بود. برای تازه مسلمانی چون من، با آگاهی اندک از دین اسلام، زندگی در شهری کوچک در ژاپن که مرا از سایر مسلمانان جدا میساخت، آزمایش بزرگی بود؛ هرچند، این دوری از اجتماع مسلمانان، آگاهیهای اسلامیام را افزایش داد و دانستم که تنها نیستم؛ زیرا که خداوند با من است. من میباید بسیاری از لباسهایم را که قبل از مسلمان شدن میپوشیدم، کنار میگذاشتم. یکی از دوستانم به من کمک کرد تا خیاطی پیدا کنم که برایم تعدادی شلوار گشاد، نظیر آنچه پاکستانیها میپوشند، بدوزد. در این باره، نگاه متعجب مردم، مرا آزار نمیداد.
پس از شش ماه تحصیل در ژاپن، اشتیاقم به تحصیل زبان عربی به حدی افزایش یافت که تصمیم گرفتم به قاهره بروم. من در آنجا دوستی را میشناختم؛ اما هیچ کدام از اعضای خانواده میزبان، انگلیسی یا ژاپنی نمیدانستند و بانویی که در بدو ورود، مرا به داخل خانه هدایت کرد، از فرق سر تا نوک پا، سیاهپوش بود و حتی چهرهاش را هم پوشانده بود. اگرچه اکنون این نوع پوشش در اینجا)ریاض( برایم عادی و آشناست، ولی به یاد میآورم که در آن زمان، از دیدن چنین ظاهری، سخت شگفتزده شده بودم؛ زیرا به یاد حادثهای مشابه در فرانسه افتادم که با دیدن چنین لباسی با خود فکر کرده بودم که «این زنی است که اسیر سنت شده، بدون کوچکترین آگاهی از اسلام واقعی»؛ زیرا به نظر من، پوشاندن صورت، نه یک ضرورت، بلکه سنتی بومی بود.
در قاهره، میخواستم به آن خانم بگویم که در پوشش، زیادهروی کرده است و این نوع پوشش، غیرعادی و غیرطبیعی بود؛ اما در عوض به من گفته شد که من به عنوان یک مسلمان، پوشش مناسبی برای ظاهر شدن بین مردم ندارم. من با این نظر مخالفت کردم؛ زیرا بر اساس آنچه من درک کرده بودم، ا