روزنامه قدس در صفحه حوادث نوشت: زنگ تلفن سرويس حوادث به صدا درآمد و باز انتظار ميرفت خبري شده است. اما اين بار موضوع متفاوت بود. بي هيچ دخل و تصرفي و تنها به عنوان راوي اين گفتگوي تلفني برايتان بازگو ميشود. صداي آن طرف خط آنقدر نامفهوم بود كه جمله اولش را چند بار تكرار كرد و تازه متوجه شدم ميگويد: آقا! من قبل از اينكه چيزي بگويم ميخواهم هيچ كس مطلع نشود، چون حوصله رفت و آمد به كلانتري و جاهاي ديگر را ندارم، راستش را بخواهيد با اين اتفاقي كه افتاده ديگر به پليس اطميناني ندارم. داستانش را اين گونه شروع كرد كه: با برخوردي كه با من شده احساس ميكنم مرده ام، چون اگر واقعاً زنده بودم و مرا به عنوان يك انسان زنده داراي اختيار و آبرو قبول داشتند، چنين برخوردي با من نميشد. يك بار ديگر بغض گلويش را گرفت و بعد از چند لحظه سكوت ادامه داد: شب يكشنبه همين هفته ساعت نزديك 22بود كه داشتم با خواهر كوچكم از حرم بر ميگشتم كه آن اتفاق افتاد. به يك باره صدايش شروع به لرزيدن كرد و باز چند لحظه سكوت، تصور كردم مانند برخي از اخبار منتشر شده در خصوص اذيت و آزار دختران او هم گرفتار گروهي از اين افراد شده است. اما در كمال تعجب اين دختر گفت: در ميدان شهدا ماشين بنز الگانس پليس مقابل پايم توقف كرد و يك مأمور كه گويا درجه سرهنگي داشت به همراه دو نفر ديگر پياده شدند. تا آن لحظه گمان نميكردم اينها براي من توقف كردهاند، ولي ناگهان همان سرهنگ به طرف من آمد و اولين جمله اش اين بود«چرا گدايي ميكني؟» وقتي به اين جاي داستانش رسيد كمي حال و هواي صحبت كردنش هم تفاوت كرد.وي ادامه داد: گفتم ببخشيد اشتباه گرفته ايد. من گدا نيستم. ولي همان جناب سرهنگ اصرار داشت من گدايم! حتي گفت: چند روز است ما مواظب شماييم و هر روز براي گدايي به اطراف حرم ميآيي و اين بچه را بهانهاي براي اين كار قرار دادهاي. در اين لحظه وقتي از او پرسيدم قيافه شما مانند گدايان است؟ گفت: حتماً قيافه دختر 26سالهاي كه كاملاً حجاب اسلامي را رعايت كرده و همراه خواهر كوچكش كه لباسهاي مناسبي بر تن دارد شبيه گدايان بوده كه آن جناب سرهنگ عزيز چنين ادعايي داشت. وي افزود: تازه درگير اين آقايان بودم كه مشكل دوم هم اضافه شد و آن هم پيدا شدن سروكله بچههاي گزارش پنج تلويزيون بود با دوربين روشن به اين جمع اضافه شدند و بيآنكه بدانند موضوع چيست و اساساً چه مشكلي پيش آمده مشغول فيلمبرداري شدند. هرچه اصرار كردم كه جناب سرهنگ به چه استنادي ميگوييد من گدايم، او همچنان گفته خود را تكرار ميكرد كه ما دقيقاً تو را ميشناسيم و هر شب كارت همين است. آنها بدون توجه به خواهشها و دلايل من، در خودرو را باز و مرا سوار كردند. كنار من مرد معتادي نشسته بود كه وقتي فكر ميكنم اگر آن لحظه يكي از آشنايان مرا در كنار آن مرد و آن هم در داخل خودرو پليس ميديد چه فكري ميكرد. وقتي داستان اين دختر به اين جا رسيد ديگر بهت اوليه او به من هم منتقل شده بود و من از تعجب ديگر چيزي نميگفتم كه دختر گفت: آقا گوش ميدهيد، گفتم بله ادامه بدهيد. دختر گفت: در مسير راه خواهش و تمناهاي من بيشتر شد، ولي آنها بي توجه بودند كه در نهايت از فرط عصبانيت گفتم شما مرا بازرسي كنيد اگر چيزي به جز لوازم شخصي و مقدار اندكي پول پيدا كرديد درست است، ولي بدانيد كه من شكايت ميكنم. ترس من دو چندان شده بود، زيرا داشتم به اين فكر ميكردم كه وقتي من نميتوانم پليس كشورم را كه تمام شواهد را ميبيند متقاعد كنم، اگر از كلانتري به خانه تلفن بزنم چگونه خانواده ام را متقاعد كنم كه هيچ خلافي مرتكب نشده ام. وي ادامه داد: در همين فكر و خيال بودم كه يكي از مأموران همراه آن افسر عاليرتبه گفت: جناب سرهنگ گمان كنم اشتباه شده ميخواهيد رهايش كنيم و گويا همين يك جمله كافي بود تا تمام دلهره هايم تمام شود و در كمال تعجب سرهنگ دستور داد خودرو متوقف شود و مرا پياده كنند، اما جمله آخرشان جالب بود كه گفتند «برو خدا را شكر كن». داستان اصلي او به پايان رسيد، ولي حاشيههاي بدتري هم داشت كه گفت: وقتي از خودرو پليس پياده ام كردند آن هم در جايي كه از مسير اصلي من دورتر بود چند راننده خودرو كه شاهد اين ماجرا بودند گمان كردند من آدم مشكل داري هستم و مزاحمتهاي آنها شروع شد. خلاصه به هر بدبختي بود با يك خودرو دربست به منزل رفتم و امروز تصميم گرفتم روزنامه را در جريان اين برخورد پليس قرار دهم. در ضمن به دفتر نظارت همگاني پليس (197) هم موضوع را اطلاع داده ايم. علاوه بر برخورد بدون تحقيق پليس با شهروندان برخورد بچههاي گزارش 5 نيز غيرحرفهاي نشان ميدهد، زيرا آنها حق ندارند وقتي هنوز هيچ اتهامي ثابت نشده از شهرونداني كه توسط پليس دستگير ميشوند فيلمبرداري كنند كه در بسياري موارد شاهد پخش اين تصاوير هم هستيم، كافي است با پخش اين فيلم در شبكه استاني آبروي يك خانواده به بازي گرفته شود، هرچند دخترك مدعي شد تماس با روابط عمومي صداوسيماي خراسان مانع از پخش اين برنامه شده است كه جاي تشكر دارد.
به يك باره صدايش شروع به لرزيدن كرد و باز چند لحظه سكوت، تصور كردم مانند برخي از اخبار منتشر شده در خصوص اذيت و آزار دختران او هم گرفتار گروهي از اين افراد شده است. اما…………
اولین باشید که نظر می دهید