مطرحکردن مسأله ازدواج زنان مطلقه بدون پرداخت جدی به آن و تنها جهت نمایش آماری مسئولان، گرهای از مسأله زنان نخواهد گشود، بلکه تنها فضا را مغشوش خواهد کرد. به نظر میرسد علاوه بر تغییر رویه در ارائه آمارها، لازم است در نظر داشت که مسأله زنان مطلقه، مسألهای پیشینی و نیازمند توجه به مکان و موقعیتی است که زنان را مطلقه میسازد: خانواده و آنچه به آن مربوط است، نیازمند رسیدگی و نجات است تا مکانی جهت آرامش و استقرار باشد و نه جایگاهی که با احتمال جدایی به آن گام گذاشته شود. چنین تصویری از خانواده آن را محل گذر تصویر میکند و نه موقعیت آرامش و کمال. بیرونآمدن از آن برای بسیاری از زنان به معنای عدم تمایل قطعی و جدی برای بازگشت به آن است که آسیبهای بعدی و جدی را تولید خواهد کرد.
به گزارش مهرخانه، مدرنیته را مسألههایش میسازند. مدرنیته با تأکید بر فردگرایی و اعتماد به قوه عقل و تشخیص انسانها، قرار بر آن داشت که خود بدون توسل به عقاید فرازمینی و آسمانی، مسائلش را حل کند، اما اتفاق دیگری که روند مدرنیته را با دیگر حوادث تاریخی متمایز کرد این نکته بود که هر مسألهای که برای حل آن اقدام میشد، خود مولد مسائل دیگری بود. به این ترتیب زنجیرهای از مسائل از یک نقطه آغاز میشد و ازآنجاکه مسائل در جامعه انسانی بههم پیچیده و در ابعاد مختلف هستند، این سیر به کلاف سردرگمی تبدیل میگردید. از آن جمله میتوان به مسأله خانواده و برابری در آن پرداخت.
وقوع مدرنتیه با آیین لیبرالی و تأکید بر آزادی و برابری، زنان را نیز خواهان امتیازاتی کرد که تا پیش از این تنها مردها از آن برخودار بودند. مسأله اصلی و ابتدایی زنان، بحث خانواده و ازدواج بود؛ چراکه زنان تنها در هویتهای همسری و مادری مورد توجه بودند. زنان اگرچه از زمانهای گذشته در امر اقتصادی خانواده فعال بودهاند، اما از مواهب آن کمتر برخودار میشدند. ظلم و ستم بر زنان در خانواده نیز امری طبیعی و عادی بهشمار میرفت. بنابراین زنان با استفاده از فضای باز مدرنیته، خواهان برابری با مردان در شأن و هویت اجتماعی شدند. حوادث رخداده در این فرآیند موضوع این نوشتار نیست، اما نتیجه چنین خواهشی در وضعیت خانواده، آن بود که امکان ورود و خروج زنان از ازدواج تسهیل شود. این امر البته اتفاق مهمی بود؛ بهویژه در کشورهای کاتولیک که زنان و مردان امکان طلاق نداشتند و مجبور بودند با وجود اختلافات فراوان، کنار یکدیگر بمانند یا اینکه خانواده را ترک کنند.
آسانترشدن امکان خروج از ازدواج، به معنای آسانتربودن ورود به آن نیز محسوب میشود. اندیشه زیربنایی این عمل آن بود که افراد قادر باشند از ازدواجهای ناخوشایند رهایی یابند و با کسانی ازدواج کنند که با آنها احساس همفکری و خوشبختی بیشتری دارند. به اینگونه بود که جوامع، ناگهان با رشد تصاعدی در آمار طلاق مواجه شدند و برای نخستینبار زنان عاملیت بیشتری در گسست زندگیها ایفا کردند.
تا پیش از این اتفاق، طلاق امری بود که با اختیار یا موافقت مرد صورت میگرفت. مردان به عنوان ریس خانواده این امتیاز را داشتند که خانوادهای را که خود تشکیل داده بودند، منحل کنند و برای آن نیز اغلب نیاز به اقامه دلیل موجه نداشتند. این مسأله خود به ابزاری بر علیه زنان تیدبل شده بود که آنان را ناگزیر از تحمل زندگی در شرایط سخت میکرد. البته عوامل دیگر مانند مذمومدانستن طلاق، مقصردانستن زن مطلقه و ناشایستبودن او و بهویژه نبود حمایتهای اقتصادی نیز از دیگر دلایلی بود که زنان را وامیداشت تا تلاش کنند زندگی خانوادگی را از دست ندهند.
تسهیل ورود و خروج از ازدواج در نگاه نخست به عنوان اقبالی به زنان جهت جبران رنج تاریخی خود به نظر میآمد. زنان میتوانستند از زندگیهای که آنرا ناخوشایند میدانستند خارج شوند. مسأله حمایت اقتصادی آنها را دولتهای رفاهی تقبل میکردند و تلاش میشد که با در اختیار دادن امکانات مالی، از این زنان حمایت شود. مسأله مادران و فرزندان نیز در پیچوخمهای قانونی، امکان حضانت مادران را تا سنین بالاتری قرار داد. فراهمآوردن امکان تحصیل و تحصیلات عالیه و اشتغال زنان نیز بر اعتماد و اتکال نفس زنان افزود و آنان با نگرانی کمتری وارد ماجرای ازدواج میشدند؛ زیرا خروج از آن مانند قبل غیرممکن نبود و در صورت جدایی نیز تصور آنان این بود که امکان تأمین خود را خواهند داشت.
تغییرات در جامعه، خصوصیت ویژهای دارد و از آن جمله سرعت تغییر است. عناصری از فرهنگ که روبنایی خوانده میشود، با سرعت بیشتری تغییر میکنند؛ درحالیکه عناصر زیربنایی تمایل چندانی با این همراهی نشان نمیدهند. در ضمن اینکه مقدمات حقوقی و روبنایی آزادی زنان فراهم میشد، موقعیت و هویت زنان همچنان از جانب جامعه و حتی خود زنان سنتی باقی مانده بود. به این معنا که زنان اگرچه با دشواریهایی کمتر از زمان قبل از ازدواج خود خارج میشوند، اما به امید و انتظار تشکیل خانواده جدید این کار را صورت میدهند.
این انتظار در حالی است که جامعه تصورات خود درباره زنان مطلقه را تغییر نداده است؛ مردان همچنان زنان مطلقه را به عنوان ابژههای جنسی میبینند؛ مردان و دیگر زنان، زنان مطلقه را ناشایست از نگهداشت زندگی قبلی دانسته و آنان را سرزنش میکنند؛ با وجود چنین نگاهی امکان اشتغال زنان و حضور در محیطهای مردانه اشتغال، فرصتهای آزار بیشتری را برای آنان فراهم میکند و در نهایت مسئولیت فرزندان در این میانه به باری سنگین برای زنان تبدیل شده است. در چنین وضعیتی امکان ازدواج مناسب برای بسیاری از زنان مقدور نیست؛ چراکه مردان یا به عنوان شریک جنسی و نه همسر، به آنان نگاه میکنند و یا حضور فرزندان، امکان ازدواج را برای آنان کم میکند؛ دلیل این امر بیشتر آن است که کمتر مردی حاضر است مسئولیت فرزندان مرد دیگری را قبول کند. همسران زنان مطلقه نیز با رخداد افزایش دختران مجرد و زنان مطلقه، ترجیح میدهند با دختران و زنانی ازدواج کنند که مسئولیت فرزندانی را برعهده ندارند. به این ترتیب جمعیتی از زنان و مادران مطلقه در طیف سنی متنوعی تشکیل شد که نیازمند رسیدگی جدی بودند.
کشور ما نیز از چنین رخداد همگانی مصون نمانده است. تحلیل چگونگی و چرایی ورود جامعه ایرانی به عرصه قوانین مدرن خانواده، مجال دیگری میطلبد، اما کوتاه آنکه این قوانین به نفع زنان تغییر کرد و در نتیجه آمار طلاق میان زنان ایرانی بهسرعت افزایش یافت. این افزایش هم در میزان (سالانه 100 هزار طلاق) و هم در عاملیت بوده است؛ بدین معنا که زنان، داوطلب جدایی بودهاند. بنابر آمارها سالانه 15 هزار زن جوان مطلقه که اغلب در دوران عقد و یا چند سال اول زندگی( سه تا پنج سال) هستند، به جمع زنان مطلقه اضافه میشوند.
مدیریت نظارت بر زنان مطلقه از نظر اقتصادی و روانی، برعهده کمیته امداد و سازمان بهزیستی کشور است. مطابق آمار سازمان بهزیستی، 80 درصد این زنان هرگز دوباره ازدواج نمیکنند. پژوهشی در این خصوص بیانگر آن است که این امر بیش از همه معلول حلنشدن ترسها و نگرانیهای گذشته، نگرش منفی به ازدواج مجدد، وجود و حضور فرزند و در نهایت شرایط خواستگاران برای ازدواج مجدد است.
نگاهی کوتاه به این دلایل، تأییدی ضمنی و آشکار بر آنچه پیش از این ذکر شد است، اما نکته دیگری نیز قابل بررسی است و آن عدم رفع نگرانیهای پیشین است. فاصله منطقی و معقول میان ازدواج مجدد و طلاق را سه تا پنج سال دانستهاند. در این فاصله به فرد توصیه میشود مراحلی مانند سوگواری از دست دادن یک عزیز را طی کند و پس از آن، دورهای از آرامش و فراغت نسبی را، تا بتوانند مسائل و مشکلات ازدواج پیشین را با خود حل کرده و برای زندگی دوباره آماده شود، اما چه تعداد از این مادران شانس طیکردن این دوران را دارند؟
درحالیکه طلاق در جامعه فعلی تصمیمی با پیامدهای همیشگی و مسأله مادران و زنان مطلقه و نه مردان و جامعه تلقی میشود، زنان چگونه میتوانند کمشکشهای ذهنی و آسیبهای روانی را با خود حل کنند؟ حضور فرزندان و نیاز آنان به مادر و مهمتر از همه مسائل اقتصادی، فرصتی برای پرداخت شخصی به مادران برای رسیدگی به مسأله جدایی خود نمیدهد. چنین فشارهایی بر مادران و زنان مطلقه، که حتی در بهترین حالت نیز شکست بزرگی برای آنان است، تمایل مادران برای ازدواج را کاهش میدهد.
اما مسأله جدیتر نیز در این میانه وجود دارد و آن پرداخت به مسأله ازدواج زنان مطلقه است. ظهور این مسأله در پی بررسی آمار طلاق، دریافت عاملیت زنان به دلایل مختلف جدی و شخصی، اتفاق آن در سالهای ویژهای از ازدواج و تشکیل گروهی از مادران و فرزندانی است که در فقر بهسر برده و نیازمند خدماتی دولتی هستند.
مطرحکردن این مسأله مانند بسیاری از دیگر مسائل زنان، نگاهی مقطعی و برشزده به آن بود. روش مدرن در ایجاد مسأله و حل آن و سپس کشف مسائل ناشی از آن و تلاش برای حل دوباره آنها، تنها فایدهاش توانمندی در ارائه راهحلهای مقطعی و بریدهشده از واقعیتهای اجتماعی است. آنچه در این خصوص مطرح میشود نه با هدف حل مسأله زنان مطلقه، بلکه ایجاد زمینه جهت هنرنمایی امکان و استعداد ارائه راهحل است. این راهحل به مسأله اصلی مولد این ماجرا توجهی نداشته و تنها به لحظه موجود و حقیقت افزایش زنان مطلقه فکر میکند. به این ترتیب است که ماجرا از کمکهای مختصر مالی و کارگاههای اخلاقی فراتر نمیرود؛ به آمار زنان مطلقه افزوده میشود و آنان همچنان تمایلی به ازدواج ندارند.
مسأله زنان مطلقهای که تمایل به ازدواج ندارند به معنای آن نیست که آنها وارد فرآیندها و روابط با جنس مخالف نمیشوند. آمارهای غیررسمی بیانگر شیوع روابط آنان در قالب ازدواج موقت و یا غیرشرعی است. این امر بیانگر انتظار شکستهای بیشتر، خانوادههای متلاشیشده بهدلیل آشکارشدن روابط همسر، سقط جنینهای غیرقانونی، رواج روابط غیراخلاقی و همینطور کاهش تمایل مردان جوان به ازدواج دائم است. آشکار است که مسأله زنان، تنها مسأله زنان نبوده و جامعه را درگیر خود خواهد کرد و این امر از جایی سرچشمه میگیرد که جامعه، جدایی را مسأله زنان و نه مردان و جامعه میداند. تنها گذاشتن زنان مطلقه بدون پرداخت جدی به دلایل طلاق و تلاش برای رفع آن، سرانجام به نقطه فعلی خواهد رسید.
مطرحکردن مسأله ازدواج زنان مطلقه بدون پرداخت جدی به آن و تنها جهت نمایش آماری مسئولان، گرهای از مسأله زنان نخواهد گشود، بلکه تنها فضا را مغشوش خواهد کرد. به نظر میرسد علاوه بر تغییر رویه در ارائه آمارها، لازم است در نظر داشت که مسأله زنان مطلقه، مسألهای پیشینی و نیازمند توجه به مکان و موقعیتی است که زنان را مطلقه میسازد: خانواده و آنچه به آن مربوط است، نیازمند رسیدگی و نجات است تا مکانی جهت آرامش و استقرار باشد و نه جایگاهی که با احتمال جدایی به آن گام گذاشته شود. چنین تصویری از خانواده آن را محل گذر تصویر میکند و نه موقعیت آرامش و کمال. بیرونآمدن از آن برای بسیاری از زنان به معنای عدم تمایل قطعی و جدی برای بازگشت به آن است که آسیبهای بعدی و جدی را تولید خواهد کرد.
موافقم و ممنون از سایت خوبتون