قاضی از آنها خواست از علت جداییشان بگویند. زن و شوهر نگاهی به یکدیگر انداخته و سپس بانوی 50 ساله که خود را متخصص زنان معرفی کرد با صدای بغضآلود گفت: «آقای قاضی 22 سال پیش وقتی محمد (اشاره به همسر) به واسطه یکی از آشنایانمان به من معرفی شد و به خواستگاریام آمد گمان میکردم مرد رؤیاهایم را پیدا کردهام. البته دیگران هم چنین تصوری از زندگی ما داشتند چرا که او چند سال در فرانسه تحصیل و زندگی کرده بود و وقتی مرا برای همسری برگزید به خودم بالیدم. اما افسوس که این خوشیها و افکار شیرین دوام چندانی نداشت. حالا هم وقتی به گذشته و زندگی مشترکمان نگاه میکنم افسوس میخورم. چرا که حدود 5 سال است به خاطر بدرفتاری و بیتوجهیهای همسرم با دو پسرم زندگی میکنم.
در این مدت او حتی نپرسید امورات زندگیمان چگونه میگذرد. با این حال خودم بسختی کار کردهام و توانستهام یک پسر پزشک به جامعه تحویل دهم و خوشحالم که پسر دیگرم هم با نمرات عالی تحصیلات دانشگاهیاش را به پایان رسانده و باعث سربلندیام شده است. باور کنید من برای فرزندانم هم مادری کردهام و هم پدری. آنها به طور اسمی پدر دارند اما در حقیقت ندارند.
در این هنگام همسر 62 ساله خانم دکتر حرف وی را قطع کرد و با عصبانیت گفت: پسرهایمان با پولهایی که من به حسابشان واریز کردهام به اینجا رسیدهاند نه با تربیت تو. در این مدت معلوم نیست کجا هستی و چه میکنی؟
زن که با شنیدن این حرف حسابی برآشفته شده بود گفت: خوشا به حال تو که نمیدانی زن و بچههایت کجا هستند و چه میکنند. به تو هم میگویند شوهر؟ زندگی فقط واریز کردن پول است یا محبت و روی خوش نشان دادن؟
مرد با عصبانیت گفت: تو میخواهی مرا بدنام کنی. تو حتی با نقشه دختری را که نمیشناسم در پارکینگ مخفی میکنی و به دروغ به همسایهها میگویی این زن با من رابطه دارد درحالی که من او را نمیشناسم!
زن که انگار خونش به جوش آمده بود با چهرهای برافروخته از جایش بلند شد و به قاضی گفت: میخواهم عکسهایی را به شما نشان دهم که گفتههایم را تأیید میکند.
آنگاه از پوشه همراهش چند عکس بیرون آورد و درحالی که آنها را نشان قاضی داد گفت: ببینید جناب قاضی این عکسها شوهرم را در پاریس با یک زن جوان نشان میدهد. مرد که شوکه شده بود با نگاهی به عکسها پرسید: «تو این عکسها را از کجا آوردهای؟ تو میدانستی من 20 سال در فرانسه زندگی کردهام و این دختر هم دانشگاهی و دوست من بوده و در آن زمان من حتی با تو آشنا نشده بودم. در این هنگام زن با بغضی فروخورده جواب داد: فکر میکنی روزهای اول ازدواجمان را فراموش کردهام که دایم با تلفن، مخفیانه صحبت میکردی و من چون زبان فرانسوی نمیدانستم میپرسیدم پشت خط چه کسی است و میگفتی دوستت «پیتر» است تا اینکه فهمیدم با یک دختر فرانسوی حرف میزنی و پیتری وجود ندارد. اما برای حفظ زندگیمان سکوت کردم و هیچ نگفتم در این سالها نیز با تمام بدرفتاریها و … کنار آمدم. در این موقع قاضی هر دو را به آرامش دعوت کرد و پس از دقایقی گفتوگو از آنها خواست به سازش برسند و زندگی مشترکشان را از سر بگیرند.
خانم دکتر که نمیدانست چه کند با گریه رو به قاضی گفت: من با چه تضمینی به زندگیام برگردم که باز هم کتکم بزند؟ حتماً باید بلایی سرم بیاید تا حرفهایم تأیید شود؟ به چه دلخوش کنم؟ به خوش رفتاری همسرم؟ به محبت کردن و صحبتهای قشنگش؟ یا دلخون شدنم؟ و…
در پایان قاضی عموزادی از زوج پزشک خواست از نظرات مشاوران خانواده استفاده کنند تا شاید رویه زندگیشان تغییر کند. بدینترتیب قرار شد در جلسه بعد به این پرونده رسیدگی شود.
سبک بگم بگم دامنگیر خانواده ها شده !!!
منتشر شده در اخبار
اولین باشید که نظر می دهید